#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_13


اینو ک گفتم یکی زد رو شونم همین ک برگشتم دیدم خانوم کوچولوعه
یکم ترسیدم چون ممکن بود شنیده باشه اونموقع طبق گفته های فرزاد خون به پا میکرد
گفتم

_چیشده ؟؟


دست مشت شده اشو گرفت سمتم وقتی مشتشو باز کرد پلاک زنجیری ک یسرا برام خریده بودو دیدم
با تعجب گفتم


_ اینو از کجا اوردی

دستمو گرفت پلاکو گذاشت تو دستمو رفت
پس چی انتظار داشتی جوابتو بده خوبه فرزاد گف جواب هیچ کسی رونمیده

پووووف این دیگه کیه

رفتم طبقه بالا اتاق عمو درزدمو وارد شدم

_اجازه هست؟
عمو شهریار: اوستا
بیا تو چه طوری پسر کی رسیدی؟

رفتم تو با عمو دست دادمو گفتم


_سلام عمو خیلی وقت نیس یه دوساعتی میشه رسیدم

عموشهریار: اهاباش خعله خب بشین راحت باش


_ن مرسی عموجان ایشالا بعدا مزاحم میشم فقط اومدم کیلید خونه ایی ک قرار بود برام پیدا کنیدو بگیرم

عموشهریار: اینجوری ک خیلی بد میشه بشین یه قهوه ای چایی چیزی بخور حداقل

_ن مرسی پیش فرزاد بودم اونجا خوردم

romangram.com | @romangram_com