#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_138
_داره خفه میشه ها ولی دست از فحش دادن بر نمیداره
مامان یکم دیگه از اب پرتقالش بهش داد که حالش بهتر شد
مامان گفت
مامان:کی میرسه؟
_ساعت دقیق شو نمیدونم ولی گفت نزدیک ظهر میرسه اول میره خونشون بعد میاد اینجا
بابا:پس با این حساب بعد از پنج سال که فقط از پشت تلفن صداشو شنیدیم باید دعوتش کنیم برای شام تا خودشم ببینیم
با این حرف بابا اب پرتقال باز پرید تو گلوی اروشا
بابا:چته دختر خفه نشی امروز خیلی شانس اوردیم
منکه میدونستم اروشا برای چی اینجوری میشه کلی بهش خندیدم
بعد صبحانه حاضر شدم و رفتم سمت مطب از وقتی رفته بودم پاریس اصلا یه زنگ هم به سعید نزده بودم تا ببینم اوضاع مطب چه جوریه
سوار ماشینم که یه بنز مشکی بود شدم که احساس کردم الانه که قلبم با چیزی که دیدم وایسه
ماشینم یه در نداشت پیاده شدم و رفتم سمت کمک راننده که دیدم بعد کلا ماشین از سمت راست مُنهَدم شده
در که نداشت کلی هم خط و خش روش بود حالا اگه از سمت راننده نگاه میکردی اصلا یه خش هم نیوفتاده بودا
حتما کار اروشا عه
داد زدم
_اروشااا
با دادم هم مامان هم بابا و هم اروشا مثل جت پریدن بیرون
بابا:چیشده ؟چرا داد میزنی؟
اروشا که پشت مامان قایم شده بود گفت
اروشا:به خدا من کاری نکردم اصلا چیشده؟
_بهتره خودتون بیاید ببینید
همه با هم اومدن سمت ماشین که اروشا با ترس گفت
اروشا:به خدا من این چند وقت طرف ماشین تو نرفتم درسته سه تا از ماشیناتو اتیش زدم شیش بارم همینو فرستادم تعمیرگاه سی و سه بارم پنچرش کردم ولی این دیگه کار من نیست
چه حساب دقیق گند گاریاشو داشت خندم گرفته بود
_پس اینو زالو خورده؟چرا همچین شده اخه
بابا:پسرم کار من بود من ماشین خودم خراب بود با ماشین تو رفتم که تو راه یه اقای پیری رو دیدم دمبال ماشین بود تا بره خونش
سوارش کردم وسط راه خواست پیاده شه همین که درو باز کرد یه دویست و شیش اومد زد درشو اینجوری کرد
_وای چه بلاهایی سر ماشین بدبختم اومده
romangram.com | @romangram_com