#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_136

بچه پرو رو نگاه کنا

_میخواد عروسشو ببینه
گوشیم زنگ خورد
همین که جواب دادم فرزاد داد زد
فرزاد:چیی؟ چی گفتی؟
_عکس یسرا رو میخواستم
فرزاد:نه قسمت اخر حرفت
_اوووم خب میخواد عروسشو ببینه
فرزاد:اااابلفض عروس؟
_اره خب

فرزاد:همین خانوم کوچولوی خودمون؟

با اعتماد به نفس کامل و خیلی قاطع گفتم
_بله همین خانوم کوچولوی خودمون

فرزاد:پس عروسی افتادیم نه؟
_بشین سرجات تو اول عروسی خودتو راه بنداز بعد فکر اومدن تو عروسی ما باش
فرزاد:اخ اوستا اگه نشه چی من دق میکنم

_خوب بابا توام خوبه فهمیدی دوست داره باز قمبرک زدی

فرزاد:بازم دلشوره دارم
_کی میای ایران؟
فرزاد:ساعت شیش پرواز دارم تا فردا ظهر میرسم
_اها خوبه
کاری نداری؟
فرزاد:نه مواظب خودتون باشید
_خودمون؟
فرزاد:اره دیگه خودتو خانومم

قبل از اینکه فوران کنم فرزاد قطع کرد و منم گوشیو گذاشتم رو عسلی کنار تخت و دراز کشیدم
اتاقم پر بود از عکسای یسرا همون یسرایی که پنج سال ازش دور بودم پنج سال منتظرش بودم تا پیداشه اما نشد

دیدم اگه بخوام یسرای جدید و بیارم اینجا بادیدن این عکسا دلش میشکنه
شروع کردم به برداشتن عکسا هرچی عکس بود برداشتم و گذاشتم داخل یه صندق و گذاشتمش ته کمدم
اینجوری بهتر شد

romangram.com | @romangram_com