#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_129

ساعت نزدیک دو بود که کارمون تموم شد یسرا رفت بیرون تا من حاضر شم
یه تیشرت سفید و یه شلوار لی ابی پوشیدم و چمدان رو بردلشتم و اومدم بیرون بعد منم یسرا رفت و لباساشو عوض کرد

وقتی اومد بیرون تیپ اولین روزی که با هم رفتیم بیرون رو زده بود
اومد سمتم و وایساد کنارم یه تیکه از موهاش که رخته بود رو صورتش رو بردم کنار گوشش و دستشو گرفت و رفتیم
فرزاد توی ماشین منتظرمون بود
قرار بود این چند وقت که نیستم ماشینم دست اون باشه
فرزاد عقب نشسته بود
با یسرا رفتیم سمتش که یسرا گفت
یسرا:فرزاد تو بیا جلو بشین من برم عقب
فرزاد:نه من شما دوتا کلاغ عاشقو باهم تنها میزارم
_فرزاد

فرزاد :جونم

پوکر نگاش کردم و گفتم
_مرغ عشق
فرزاد:چی؟
_کلاغ عاشق نه مرغ عشق
سه تایی خندیدم و سوار شدیم و ماشین رو روشن کردیم و راه افتادیم
توی راه فرزاد انقد مزه پروند که دل درد گرفنه بودیم
رسیدم و رفتیم داخل فرودگاه دقیق ساعت سه رسیده بودیم
خوبه قرار بود یک ساعت زود تر بریم ها
همون لحظه شماره پروازمو خوندن
برگشتم طرف فرزاد و بغلش کردم که برام دعا کرد یعنی درواقع برای خودش دعا کرد
فرزاد:برو خدا به همراهت ایشالا که نظرش مثبته
خندیدم و پرویی بهش گفتم
رفتم سمت یسرا که فرزاد گفت
فرزاد:خب میدونی من احساس تشنگی میکنم میرم یکم اب میخورم بر میگردم
با سرعت رفت که منم خیره شدم به یسرا که سرش پایین بود
بادست سرشو بلند کردم و مجبورش کردم بهم نگاه کنه
بازم چشماش خیس بود
بازم اون موهای خوش رنگ ولی مزاحمشو از روی صورتش کنار زدم و پیشونی شو بوسیدم
که لبخند زد رفتم پایین تر و لپشو گاز گرفتم که اخش دراومد
خندیدم و بغلش کردم از دور دیدم فرزاد داره میاد سریع ازش جدا شدم و وقتی فرزاد بهمون رسید یسرا رو سپردم دستش و راه افتادم

چند ساعت بعد توی خاک ایران بودم خوبه چقد اینجا طرف دار دارم هیشکی سراغم نیومده بود


romangram.com | @romangram_com