#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_125


_تو کی اومدی؟
یسرا:از اونجا که گفتی چی
حالا چیشده؟
_اروشا داره ازدواج میکنه حالا فرزاد قمبرک زده میگه من دوسش دارم کمکم کن نزارم ازدواج کنه
یسرا:اروشا کیه؟
_خواهرم
یسرا:مگه تک فرزند نیستی؟
_ن یه خواهر دارم دوسال ازم کوچک تره
یسرا:اها خب مگه تو برادرش نیستی؟
_چرا
یسرا:خب زنگ بزن بگو تا من نیام حق ندارن جشن بگیرن وقتی ام که برگشتی یه کاری میکنی که اروشا از پسره بدش بیاد یا پسره بیخیال ازدواج بشه


دیدم همچین بدم نمیگه ها میتونم یکم عقب بندازم جشن رو تا یه فکری کنم
_اره فکر خوبه
زنگ زدم به فرزاد و بهش گفتم میخوام چیکار کنم که با خوشحالی پرسید کی این و بهت گفته؟ راستشو بگو میدونم این فکر تو نیست

دستمو باز کردم یسرا رو کشید تو بغلم و گفتم
_فکر یسرا بود

فرزاد:بیا دیدی گفتم فکر تو نبود تو از این کارا بلدی

_هی هی یه کاری نکن کمکت نکنما

فرزاد:خیلی خب چرا رم میکنی چیزی نگفتم که
_بچه پرو
قطع کن میخوام زنگ بزنم اروشا
فرزاد:باشه باشه فقط خبر بده ها
_خیلی خب خدافظ

خدافظی کردیم و زنگ زدم به اروشا و گفتم تا من نیام حق ندارن جشن بگیرن
اونم بعد کلی چون و چرا قبول کرد
زنگ زدیم فرزاد تا بیاد پیش ما اونم درعرض ده دقیقه راه نیم ساعته رو اومد
منو یسرا داشتیم با تعجب نگاهش میکردیم که یک هو جفتمون باهم زدیم زیر خنده که فرزاد گفت
فرزاد:کوفت نخندید برای چی همچین میکنید

یسرا:فرزاد بهتره بیای تو

romangram.com | @romangram_com