#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_122

یسرا:عه اوستا منم میخوام کمک کنم

به دستاش اشاره کردم و گفتم
_با این دستا حتما میتونی کمک کنی

یسرا:اصلا مگه قراره چی درست کنی؟

با یه ابهت خاصی روبهش گفتم
_املت
یسرا:چی؟ املت چیه؟
_همون چیزی که قراره من درست کنم و تو بخوری

باشه ای گفت و ساکت شد

اول یه اهنگ توپ گذاشتم و بعد رفتم سراغ کابینتا تا یه ماهیتابه پیدا کنم
پیداش کردم و گذاشتمش رو گاز تا یکم داغ بشه چنتا گوجه ام اوردم و خوردشون کردم و ریختم تو ماهیتابه و یکم که موند شیش تا تخم مرغ شکستم توش

تمام این مدت یسرا داشت کنجکاوانه نگاهم میکرد

یک ربع بعد غذای من اماده بود و داشتم میز رو میچیدم
میز رو چیدم یسرا هنوز همونجا رو میز نشسته بود فقط یکم رفت عقب تر تا همه وسایل جا بشه
نوشابه و همه وسایل مورد نظر رو گذاشتم رو میز و نشستم رو صندلی روبه روی یسرا

براش یه لقمه گرفتم و دادم دستش و صبر کردم تا نظرشو بگه

خیلی شیک و مجلسی خورد و گفت
یسرا:غذای ساده ای بود ولی خوب...
ادامه حرفشو با ذوق گفت
یسرا:عالی بود
لبخند زدم و براش ریختم توی بشقاب و گذاشتم جلوش و شروع کردیم به خوردن
واقعا خوشمزه شده بود دم خودم گوشت کوب

بعد از اینکه خوردیم میز رو جمع کردیم و ظرفارو هم که من شستم و باز رفتیم توی حال و نشستیم رو مبل قهوه ای روبه روی تلویزیون ساعت
سه و نیم بود
تلویزیون رو روشن کردم باز داشت باب اسفنجی میداد
یسرا سرشو گذاشت رو پاهام و باهم کارتون نگاه کردیم بعد از باب اسفنجی یه فیلم سینمایی تام و جری رو داد
خیلی باحال بود داشتن باهم توی مسابقه شرکت میکردن که یه خونه جایزش بود


romangram.com | @romangram_com