#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_119

_پَکَر شدی
یسرا:نه حالم خوبه

به ساعت نگاه کردم
یا خدا ساعت نزدیک دوازده بود چقدر خوابیده بودیم
رو بهش گفتم

_دیگه خوابت نمیاد؟
یه جوری نگاهم کرد که یعنی توام خوشت اومده ها و گفت
یسرا:نه برای چی؟مگه تو خوابت میاد؟
خیلی قاطع گفتم
_نه دلم میخواد بغل تو باشم فقط

از قاطع و جدی بودنم تعجب کردو گفت
یسرا:واقعا؟
_اره واقعا
بعدشم بدون اینکه مهلت بهش بدم دستمو دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش سمت خودم
اونم چیزی نگفت و باهم تلویزیون دیدیم انقد برنامه های چرت دیدیم که تصمیم گرفتم از فیلم های ایرانی خودم براش بزارم
انقد بین فایل هام گشتم که یه فیلم هندی پیدا کردم و گذاشتم توی دی وی دی و برگشتم سرجام

فیلم هندی گذاشتم اسمش محبت بود
اولش خوب بود ولی اخرش یسرا انقدر گریه کرد که منم داشت اشکم درمیومد هردفعه ام که اومدم تلویزیون رو خاموش کنم نزاشت و گفت میخواد اخرشو نگاه کنه

ساعت نزدیک دو بود که فیلم تموم شد
به یسرا نگاه کردم باز خوابش برده بود بلندش کردم و بردمش تو اتاقم و گذاشتمش رو تخت و کنارش خوابیدم

منم به چند دقیقه نکشید که خوابم برد
صبح که بیدار شدم فکر میکردم صبحه به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک دوازده یسرا هنوز خواب بود

باز با همون حالت ها بیدار شدم تو بغلم بود سفت چسبیده بودم بهش
چرا اینجوریم من
اروم و بدون سروصدا اومدم بیرون از اتاق و رفتم دستشویی دست و صورتم و شستم و اومدم بیرون رفتم اشپزخانه کیک و خامه کاکائویی صبحانه رو اوردم بیرون نسکافه ام درست کردم و همه رو چیدم رو میز

یسرا هنوز خواب بود تصمیم گرفتم بیدارش کنم رفتم اتاق و دیدم پتو رو گرفته بغلشو خوابیده
خندم گرفت خیلی با مزه شده بود موهاشم ریخته بود رو صورتش رفتم کنارش و روی تخت نشستم خم شدم سمتش و در گوشش اروم اسمشو زمزمه کردم که بیشتر جمع شد توی جاش بیشتر خم شدم نفسام به گردنش میخورد

بازم خوردش رو جمع کرد
اوه اوه خانوم کوجولوی ما رو گردنش حساسه چه شَوَد

romangram.com | @romangram_com