#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_114
_وای چرا داد میزنی خیلی خب اصلا مال خودت نمیخوام
اومدم از اشپزخانه برم بیرون که صدام زد
یسرا:اوستا
_بله؟
یسرا:بیا درشو باز کن باهم میخوریمش
برگشتم سمتشو که یه لبخند زد منم با ذوق رفتم سمتشو در نوتلارو براش باز کردم نوتلا رو گرفتم دستش که از وسط میز بلندش کردم رو دستام و بردمش توحال و گذاشتمش رو مبل رو به روی تلویزیون
از وقتی اومدم به این خانه یه بارم تلویزیون رو روشن نکردم
اما الان خب حوصلمون سر میرفت روشنش کردم که دیدم داره باب اسفنجی نشون میده فکنم اخرین نفری که اینو روشن کرده یه بچه بوده
اومدم ردش کنم که یسرا مانعم شد
یسرا:رد نکن
_قبلانم دیدی این کارتون رو؟
یسرا:اره من اتاقم قبلا تلویزیون داشت ولی یه روز که اعصابم خراب شده بود انداختمش زمین که شکست بعد اون دیگه عمو برام تلویزیون نخرید اتاق من قبلانا خیلی چیزا داشت ولی وقتی اعصابم خورد میشد همه رو میشکوندم عمو برام سه بار تلویزیون خرید ولی هرسه بار شکستمش برای همین دیگه برام نخرید
_اها
یسرا:اره تنها چیزی که نگاه میکردم کارتون بود الان نزدیک چهارسال و نیمه هیچی ندیدم حتی یه کارتون ساده
باب اسفنجی یکی از کارتون های مورد علاقم بود تمام سی دی هاشو عمو برام خریده بود هنوز همه رو دارم
به خودم قول داده بودم اگه این بار برام تلویزیون خریدن اصلا نشکونمش ولی عمو دیگه برام تلویزیون نخرید منم تمام وقتمو روی پشت بام میگذروندم چون هیچ دوستی هم نداشتم
تنها دوستم سامه که اونم تازه یک ساله میشناسمش
یک لحظه از شنیدن اسم سام حرصم گرفت
با همون حرص گفتم
_یسرا یه بار دیگه ام بهت گفتم طرف اون سام نرو اصلا طرف هیچ جنس مذکری نرو فهمیدی؟
یسرا:جنس مذکر چیه؟
_پسر
یسرا:پس من چیکار کنم حوصلم سر میره تو اون اسایشگاه اونجا بیشتر بیمارا باهم دوستن ولی هیچ کدوم حاضر نیستن طرف من بیان جز سام
_چون نصفشون ازت کتک خوردن نصف دیگشونم از ترس کتک خوردن طرفت نمیان
romangram.com | @romangram_com