#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_106

از لباسش فهمیدم پرستاره اومد یه چیزایی گفت که نفهمیدم
یه پاکت گذاشت جلوم و رفت
وا دیوانه من با این دستم چه طوری بخونمش فقط تونستم روشو بخونم که نوشته بود از طرف اوستا
شروع کردم به سرو صدا کردن
عمو با عجله وارد شد
عمو:چیشده؟درد داری؟ کسی اذیتت کرده؟
پشت سرش فرزاد شروع کرد پرسیدن
فرزاد :گشنته؟تشنته؟دستشویی داری؟چته دِ بگو دیگه
پوکر نگاشون کردم که عمو اومد سمتم و پرسید چی شده
با چشم اشاره کردم به نامه
بیا لال که بودم فلجم شدم هی اشاره کردم که عمو نامه رو برداشت و بازش کرد و گذاشتش رو پام افرین دقیقا همون کاری رو که میخواستم انجام داد
شروع کردم به خوندن به چشمام اعتماد نداشتم

متن نامه
[سلام یسرا
الان که این نامه رو میخونی من دیگه پیشت نیستم دارم حاضر میشم تا برای همیشه برگردم ایران
بابت دستات معذرت میخوام ولی من هرگز از دختری که فلج باشه خوشم نمیاد
تو نباید اون کارو میکردی
اره من دارم میرم اونم برای همیشه دیگه هیچ وقت منو نمیبینی اشکام سرازیر شد از تخت اومدم پایین و نامه به دست میدویدم
عمو و فرزاد از پشت صدام میکردن فقط میخواستم برم انقد برم که بهش برسم
رسیدم تو حیاط که دیدم وسط حیاطه و داره میره سمت در
صداش زدم
یسرا:اوستااا
با تعجب برگشت و بهم نگاه کرد متوجه کارام نبودم فقط گریه میکردم
یه قدم سمتم برداشت یه قدم به سمتش برداشتم یکی دیگه برداشت که من دوتا برداشتم شروع کردم به دویدن سمتش
رسیدم بهش نفس نفس میزدم ولی مهم نبود جلوش زانو زدم و گفتم

_نرو ازت خواهش میکنم تنهام نزار نمیتونم اینجوری بدون تو نمیتونم گریه میکردم و میگفتم که یک هو جلوم زانو زد

اوستا:یسرا
اشک توی چشماشو دیدم
گفتم
_جانم
اوستا:داری حرف میزنی؟
چی؟ چی گفت؟ من داشتم حرف میزدم داشتم حرف میزدم
اوستا:دستات دستات و نگاه کن درست شدن
به دستام نگاه کردم راست میگفت دستام صدام همش برگشته بود
از رو زمین بلد شدم به دستام نگاه کردم و گفتم

romangram.com | @romangram_com