#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_104

_نه خانوم جون ولی ....چه جوری بگم

خانوم جون:عاشق شدی مادر؟هیچی نگو خودم فهمیدم چیشده

_خانوم جون برام دعا کن براش دعا کن
خانوم جون :‌مادر مشکلش چیه گریه نکن دلم ریش شد
_‌خانوم جون به خاطر من رگای دستشو زده اگه تا بیست و چهارساعت دیگه دستاشو تکون نده برای همیشه دستاش از کار میوفته

عزیز دارم دق میکنم دعام کن

خانوم جون :گریه نکن مادر خدا خودش کریمه منم دعا میکنم هرچی خدا بخواد همون میشه

دیدم که یه پرستار داره میاد سمتم

_‌خانوم جون من کار برام پیش اومد بازم بهت زنگ میزنم

خانوم جون :برو مادر برو خدابه همراهت
_خداحافظ
گوشی رو قطع کردمو به پرستار نگاه کردم
پرستار:دکتر میخواد شما رو ببینه
با پرستار رفتیم پیش دکتر اونم حرفای پرستارو زد
گفت اگه تا بیست و چهارساعت اینده خوب نشه دیگه خوب نمیشه
فقط داغ دلمو تازه کردن

رفتم داخل اتاقش خواب بود خواب بود روی صندلی کنار تختش نشستم و به صورت بی روحش نگاه کردم

خدایا منو ببخش همش تقصییر من بود اخه اون چه حرفایی بود زدم
وای خدایا چیکار کنم یاد دوست بابا افتادم عمو حمید اون میدونست باید چیکار کنم
شمارشو داشتم برای همین زنگ زدم بهش

عمو حمید:بله؟
_سلام عمو
عمو حمید:اوستا تویی؟ خوبی ؟چه عجب یادی از من کردی
_خوبم عمو یه سوالی داشتم
عمو حمید:جانم بگو پسرم
_عمو تاحالا مریضی داشتین که رگو زده باشه و اگه تا بیست و چهار ساعت اینده نتونه دستشو تکون بده کلا دستاش از کار بیوفته؟

عموحمید:اره یکی دوتا داشتم چه طور؟

romangram.com | @romangram_com