#پونه_(جلد_دوم)_پارت_40
_ مامان!
گفت:
_ هان!
تندي پرسيدم:
_ يه چيزي بگم ناراحت نميشي؟
مامان گفت:
_ بگو.
خواستم حرف بزنم.خواستم بهش در مورد آرمين بگم اما نمي دونستم چطور حرفمو بزنم!مي ترسيدم چيزي بگم و مادرم عصباني بشه و در موردم فکراي بدي بکنه.نگاش کردم و اون که کلافه و بي حوصله شده بود گفت:
_ بگو ديگه دختر!
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com