#پونه_(جلد_دوم)_پارت_33

از شنيدن اين حرف بدون فکر قبلي و بي مقدمه يهو رو به مادرم کردم و خطاب بهش گفتم:

_ مامان شما بشينين من ميرم.

مادرم با تعجب نگام کرد .بلند شدم و رفتم که درو باز کنم.نمي دونستم قراره چطور با هم برخورد کنيم.فقط مي خواستم ازش تشکر کنم و از نگراني درش بيارم.

پامو که توي حياط گذاشتم سرماي هوا باعث شد تنم مور مور بشه و بازوهامو بغل بگيرم.ولي با وجود سرما به سمت در رفتم و وقتي بازش کردم همون طور که انتظار داشتم و مامان گفته بود کيانو پشت در ديدم و با ديدنش فوري سرمو پايين انداختم:

_ سلام.

_ سلام.

از شنيدن لحن سرد و خشکش تنم يخ کرد.ناباورانه سرمو بالا آوردم و ديدم به جاي اينکه منو نگاه کنه به يه نقطه ي ديگه اي زل زده.از جلوش کنار رفتم که بره داخل و در همون حال گفتم:

_ ممنون از اينکه نگرانم بودي. و توي اين مدت حالمو پرسيدي.

داشت ميرفت داخل که با شنيدن حرف من يه لحظه وايساد اما بعد با همون لحن و صداي قبلي گفت:

_ نگران تو نبودم.نگران حال و روز خاله و مادرجون بودم.


romangram.com | @romangram_com