#پونه_(جلد_دوم)_پارت_32

_بيا باباجون بيا کنار خودم بشين.

آهسته به سمتشون رفتم و کنارشون نشستم و بعد باباجون دستشو پشتم گذاشت و به مادرم گفت:

_ پوران واسه دخترم چايي بريز.

مامان چشمي گفت و برام چايي ريخت و جلوم گذاشت.به استکان نگاه کردم.کنجکاو شده بودم بدونم باباجون در مورد چي حرف ميزد و مي خواست به کي اجازه ي اومدن بده.آخه هر چي بود در مورد من بود و منم حق داشتم هر چي بود بدونم.سرمو بلند کردم و و گفتم:

_ باباجون!

چاييشو سر کشيد و گفت:

_ جونم بابا!

لبامو از هم باز کردم که بپرسم اما صداي زنگ در که بلند شد حرفم توي دهنم موند.

همه به هم نگاه کرديم و مامان بلند شد و گفت:

_ فکر کنم کيان باشه.بازم اومده حال پونه رو بپرسه.


romangram.com | @romangram_com