#پونه_(جلد_دوم)_پارت_31

باباجون با تعجب گفت:

_ يعني چي؟!مي ترسم چه معني ميده؟!اگه قرار باشه تو به خاطر اين ترست هر کي اومد در اين خونه ردش کني بره و اين دختر تا ابد همينطور بمونه ور دلت که نميشه!

مامان که سرش پايين بود سرشو بلند کرد که چيزي بگه اما وقتي منو ديد هول و دستپاچه شد و گفت:

_ ا!پونه مامان!تو بيدار شدي؟!

با حرف اون باباجون برگشت و منو که ديد با لبخند مهربوني گفت:

_ به به پونه خانوم.چه عجب!بيدار شدي بابا!

_ سلام باباجون.

با خوشرويي جواب داد:

_ سلام به روي ماهت دخترم.

بعد دستشو کنار خودش زمين زد و گفت:


romangram.com | @romangram_com