#پونه_(جلد_دوم)_پارت_25

_ خودمم يادم نمياد مامان.دو سه روز فکر کنم بشه.

بعد در حاليکه موهامو نوازش مي کرد پرسيد:

_ چيزي مي خوري برات بيارم؟

از نوازشش خوشم اومد.دلم براي همين محبت کردناش تنگ شده بود.براي همين لحن آروم و مهربونش.دوست داشتم به نوازش کردش ادامه بده و

به جاي جواب ازش پرسيدم:

_ حتما به خاطر من اصلا به خودت استراحت ندادي!

دستي به صورتش کشيد و لبخند زد:

_ چرا مامان.استراحت که کردم.

گفت اما باور نکردم.از چشماي قرمز و قيافه ي کاملا خسته ش همه چيز مشخص بود.خواستم چيزي بگم اما سريع پا شد و گفت:

_ من برم يه چيزي برات بيارم بخوري.


romangram.com | @romangram_com