#پونه_(جلد_دوم)_پارت_18

_ چقدر بهت گفتم اين بچه رو اذيتش نکن و به خاطر به هم خوردن نامزديش بهش سخت نگير!جوري رفتار مي کردي انگار پونه مقصره.ببين حالا چي به سرش اومده؟همه ش تقصير توئه پوران.همه ش.

صداي مادرجون بود که با بغض و لحن سرزنش باري خطاب به مادرم حرف ميزد.به خاطر من داشت مادرمو سرزنش مي کرد اما جوابي از مامانم نمي شنيدم.

_ آره پوران؟تو به خاطر اين قضيه پونه رو اذيتش کردي؟!آخه چطور دلت اومد؟!مگه چه تقصيري داشت؟

اين بار خاله بود که داشت مامانمو سرزنش مي کرد ولي اون که کاري نکرده بود!فقط نگران بود.نگران اينکه اتفاق بدي برام بيفته و بلايي سرم بياد.مامانم...مامان خوبم....نه اون مقصر نبود.هر چي بود تقصير خودم بود.پس بايد ازش دفاع مي کردم .نبايد...نبايد ميذاشتم بيشتر از اين به خاطر من سرزنش بشه.تکوني خوردم که بشينم ولي نتونستم و صداي کتايونو شنيدم:

_ مامان!پونه تکون خورد.داره به هوش مياد.

بعد صداي خاله رو شنيدم که گرفته بود و خش دار:

_ پونه!پونه جان!خاله قربونت بره چشماتو وا کن.پونه جان!

سعي کردم چشمامو باز کنم.يه نفر محکم بغلم کرده بود . از نزديک بودن صداي خاله ، اينطور فهميده بودم که توي بغل اونم.

_ پونه!پونه خواهري!تو رو خدا چشماتو وا کن.

کتايون بود که با گريه صدام ميزد.داشت گريه مي کرد.اما چرا؟!به خاطر من؟!ولي آخه من که چيزيم نبود !پس چرا گريه مي کرد؟!سردم بود و خيسي لباسام اذيتم مي کردن.چشمامو آروم آروم باز کردم و شنيدم که شوهر خاله گفت:


romangram.com | @romangram_com