#پونه_(جلد_اول)_پارت_96
سرشو بالا گرفت و جواب داد:
_ آره، مامانم و مامان تو با هم دوستاي صميمي بودن.اصلا به واسطه ي اون بود که مادرت با فرامرزخان آشنا شد.
به جمع آدمايي که تو سالن بودن نگاهي انداختم و پرسيدم:
_ کدوم از اين خانوماست؟
خنديد و در جوابم گفت:
_اينجا نيست.اون ترجيح ميده بين اين فاميل نباشه.الان فقط من و بابام و داداشم اومديم.اون هيچ وقت از فاميلاي پدريم خوشش نيومده.وقتي هم...
مکثي کرد و نگاهشو ازم گرفت و به يه گوشه ديگه زل زد:
_ بابا و مامانت جدا شدن و فرامرزخان با سيمين ازدواج کرد ، بيشتر چشم نديدشونو پيدا کرد.
خواستم چيزي بگم اما اون مهلت نداد و گفت:
_ مامانم اگه تو رو ببينه حتما کلي خوشحال ميشه.
romangram.com | @romangram_com