#پونه_(جلد_اول)_پارت_95
حرفي نزدم .اما توي دلم خطاب بهش گفتم خب به من چه.اصلا گيريم خواهرش باشي چه دخلي به من داره!
_ ولي کاراشو اصلا تاييد نميکنم.
مي دونستم منظورش سيمينه و فقط نگاش کردم.نمي تونستم چشم ازش بردارم و دست خودم نبود.
با يه لحن دوستانه به حرفاش ادامه داد:
_ به نظر من مامان تو از هر لحاظ از دختر عموي من سرتره.
با تعجب بهش خيره شدم.منظورشو نمي فهميدم ، جوري اين حرفو زده بود که آدم احساس مي کرد مادرمو بارها ديده.همين بود که با تعجب پرسيدم:
_ مگه شما...تا حالا مادر منو ديدين؟!
لبخند زد و جواب داد:
_ يه بار وقتي ده دوازده سالم بود ديدمش.ولي مامانم خيلي در موردش برام حرف زده و ازش تعريف کرده...
با تعجب بيشتري گفتم:
_ مادرتون؟!
romangram.com | @romangram_com