#پونه_(جلد_اول)_پارت_92


_ نه، تو فقط برو...

_ آخه من بايد بدونم چي شده!

جوابشو نميدم و ميشنوم که ميگه:

_ باشه هر طور ميلته، منو بگو که مي خواستم به دايي بگم سر راه بريم دنبال باران

و بچه شون آرمان!ولي باشه هر طور خودت دوست داري.من رفتم.عصر که

اومدم، برام بگو چي شده.

با شنيدن اين حرفا سرمو بالا ميگيرم و خيره ميشم به پايه ي تخت.

نگين چي گفت؟گفت باران و بچه شون آرمان...اين يعني چي؟!يعني...يه لحظه

از فکري که به ذهنم ميرسه نفسم بند مياد و قيافه ي خندون و معصوم باران مياد

جلوي چشمام.باران....يعني اون واقعا زن آرمين شده؟!از اين فکر دلم ميريزه و روي


romangram.com | @romangram_com