#پونه_(جلد_اول)_پارت_90
ميدوم سمت خونه و در حال دويدن به نگين که تازه بيرون اومده تنه ميزنم و توي
همون حالت بغضي که گلومو فشار ميده ميشکنه و اشکام گونه هامو خيس
ميکنن.صداي نگينو پشت سرم ميشنوم اما جوابشو نميدم.ميدوم و از پله هاي منتهي
به طبقه ي دوم بالا ميرم.خودمو که به اتاقم ميرسونم درو که نيمه بازه تندي هل ميدم و خودمو
ميندازم داخل.درو محکم پشت سرم ميبندم.حال خودمو نميفهمم.هق هق مي کنم
و براي اينکه صدام بالا نره انگشتمو گاز ميگيرم و پشت در ميشينم.نمي دونم...نمي
دونم چه مرگم شده!چرا همين که اونو ديدم و باهاش حرف زدم اينطور گريه م
گرفت؟!چرا حالم زير و رو شد؟!آخ، خدايا!من چه مرگمه؟!
انگشتمو محکمتر گاز ميگيرم و پلکامو روي هم فشار ميدم و توي همين موقعيتم که
صداي نگينو از پشت در ميشنوم:
romangram.com | @romangram_com