#پونه_(جلد_اول)_پارت_89
_ تقصير اون به قول سوسن دختره ي بلا نگرفته کتايونه.اگه ترم تابستون نمي گرفت يا حداقل ميومد اينجا ترم تابستونشو توي يکي از همين دانشگاههاي خودمون مي گذروند الان هم خودش ، هم کاوه و شراره اينجا بودن.شما هم افسوس نمي خوردين.
مادرجون در جوابش ميگه:
_ آقا اسد!نگو اينجوري.بچه م کتايون داره درس مي خونه ، کار بدي که نمي کنه.اصلا هر جا باشن همين که با هم باشن و خوش باشن و سلامت براي ما کافيه.
حرف مادرجون که تموم ميشه خاله و مامان و کيان بر مي گردن تو حياط و گوشي شوهر خاله زنگ ميزنه:
_ بفرما خودشه.کتايونه.داره زنگ ميزنه...چه حلال زاديه ايه اين پدر سوخته!
به کيان نگاه مي کنم که مياد کنار باباجون و نزديک من ميشينه.دور و برمو نگاه مي کنم.همه سرشون گرم حرف زدنه.آهسته ازش مي پرسم:
_ چي شد؟چيکار کردي؟
_ اصلا راضي نميشد.ميگفت نه.ولي حله.هر طور بود راضيش کردم.
.خواستم بيام بهتون بگم هي دم به ساعت براي من نامه ندين...
حرف ميزنم و ناخواسته صدام ميلرزه .عمدا رسمي باهش حرف ميزنم که کاملا باور کنه اون چيزايي رو که دارم به زبون ميارم ، حقيقت دارن و وقتي حرفام تموم ميشن درو باز ميکنم و ميپرم پايين و مي دوم سمت خونه و صداشو پشت سر ميذارم:
_ پونه!پونه وايسا...
romangram.com | @romangram_com