#پونه_(جلد_اول)_پارت_69

اما حرفمو نتونستم تموم کنم چون رفت توي يه اتاق ديگه که ديوار به ديوار اتاق من بود.رفتم و کنار در وايسادم و نگاش کردم.آستيناي پيراهن آبيشو بالا زده بود و دست به کمر وايساده بود ، کنار تختي که تو اتاق بود.اما يه لحظه سرشو برگردوند و پرسيد:

_ مي توني بياي کمک؟

گفتم:

_ که چيکار کنم؟

_ که اين تختو ببريم تو اتاقت.

گفتم:

_ ولي من تخت نمي خوام.عادتمه روي زمين بخوابم.

نچ نچي کرد و گفت:

_ آدم باباي به اين پولداري داشته باشه و روي زمين بخوابه؟

توي دلم گفتم چه ربطي داره؟!اما حرفي به زبون نياوردم و اون گفت:

_ بيا اينو بلندش کنيم ببريمش...

romangram.com | @romangram_com