#پونه_(جلد_اول)_پارت_6


_ ببخشيد داشتم نامه رو نگاه مي کردم.

مادرجون که تازه نگاش به من افتاده و متوجه حضورم شده و انگار سمعکاشو هم گذاشته ،عينکشو جا به جا مي کنه و مي پرسه:

_ ببينم دختر جون تو اومدي به من سلام کردي؟

از حرفش خنده م ميگيره .ولي خنده ي خودمو مي خورم:

_ بله مادرجون ولي شما نشنيدين.سلام.

همونطور که حرف ميزنم ، نگاش ميکنم که داره توي يه ليوان آب ميريزه..آخ خدا چقدر تشنمه...اصلا وقتي اومدم ، يادم نبود آب بخورم...

مادرجون ليوانو که از آب پر ميکنه به سمتم ميگيره و با اون چشماي تنگش ، از پشت شيشه ي عينک، نگام مي کنه و ميگه:

_ عليک سلام.

ليوانو از دستش ميگيرم:

_ دستت درد نکنه مادرجوني.


romangram.com | @romangram_com