#پونه_(جلد_اول)_پارت_5
مات نگاش مي کنم.اما اون هنوز پشتش به منه.بابا!چرا بايد برام نامه بفرسته؟!چي مي خواد؟!من که بهش گفته بودم ديگه نمي خوام ببينمش!ولي شايد نامه از اون نباشه و نگين نوشته باشه...نگين؟!آخه اون چرا بايد واسه من نامه بنويسه؟!تا جايي که يادمه من و اون آبمون با هم توي يه جو نميرفت.ولي آخه پس اين نامه ،بعد پنج سال؟!نمي فهمم...
_ چرا وايسادي؟برو دوش بگير و بيا.ناهار حاضره.
صداي مادرم ، رشته ي افکارمو پاره مي کنه.آروم و زمزمه وار چشمي ميگم و ميرم که دوش بگيرم.اما نامه بدجوري فکرمو مشغول کرده و همين باعث ميشه زودتر از وقتاي ديگه از حموم بيام بيرون.
و تا ميام بيرون ،ميرم سمت تلويزيون که گوشه ي هاله و پاکت سفيدو از روش بر مي دارم و پشتشو نگاه ميکنم.بله درسته.آدرس خونه ي باباست.ولي خط...من خط بابامو هر جا باشه ميشناسم...اين خط اون نيست...
_ پونه!
مادرم صدام ميزنه که جوابشو ميدم:
_ اومدم مامان.
نامه رو کجا بذارم؟به دور و برم نگاه ميکنم و دوباره ميذارمش روي تلويزيون و ميرم به اتاق بزرگه که ناهار بخورم .
مامان، همونطور که داره غذا مي کشه يه لحظه دست نگه ميداره و نگام مي کنه:
_ پس کجايي تو دختر؟
ميشينم کنار سفره و ميگم:
romangram.com | @romangram_com