#پونه_(جلد_اول)_پارت_56


_ خب گفتم يه کم هوا بخوري.از بس کار مي کني رنگت عين زعفرون زرد شده...

بازم لحنش شوخه ولي از اينکه به فکرم بوده و از توجهش بهم، خوشم مياد و سرمو بر مي گردونم تا لبخند و خجالتمو نبينه و بازم منظره ي اطرافمو تماشا مي کنم:

_ پونه!

يه جوري صدام مي کنه که دلم از طرز صدا کردنش ميلرزه و قلبم به تپش ميفته:

_ پونه خانوم!

نگو...تو رو خدا اينجوري صدام نکن لامصب...

_ پونه !

آروم بر مي گردم و درست رو به روش مي ايستم و با تعجب به کادويي که تو دستش گرفته نگاه مي کنم:

_ تولدت مبارک دختر خاله.

خشکم ميزنه.تولدم؟!تولدي که خودمم هيچ وقت يادم نمي مونه و خيلي کم بهش فکر مي کنم؟کيان يادش بوده؟!برام...برام...کادو گرفته؟!


romangram.com | @romangram_com