#پونه_(جلد_اول)_پارت_45
_ کار خوبي نکردي. ولي به نظرم اون خط خط بابات نبود.
شونه بالا ميندازم و جوابشو نميدم و براي اينکه حرف ديگه اي در مورد نامه نزنه از خير صبونه خوردن ميگذرم. پا ميشم که آماده بشم برم سر کارم که صدام ميزنه:
_ پونه!
چشمامو ميبندم و خدا خدا مي کنم ديگه چيزي در مورد اون نامه نپرسه و ميگم:
_ بعله!
صداي به هم خوردن استکانارو ميشنوم و آه کشيدنشو:
_ هيچي.
دلم براش ميسوزه اما به هر حال از اينکه در مورد نامه حرفي نزده نفس راحتي ميکشم و مي خوام برم که دوباره صدام ميزنه و ميگه:
_ راستي يادم رفت بگم ، امروز پنج شنبه ست.کيان گفت بيکاره.مياد دنبالت .
با تعجب مي چرخم طرفش:
_ واسه چي؟!
romangram.com | @romangram_com