#پونه_(جلد_اول)_پارت_44


مامان سرشو ميندازه پايين و با گوشه ي سفره بازي مي کنه:

_ از بابات بود درسته؟چي توش نوشته بود؟

_ آره.

ميگم آره و نمي فهمم چي ميشه که يهو از دهنم ميپره:

_ گفته بود دلش برام تنگ شده.

مامان زمزمه مي کنه:

_ بعد اين همه مدت؟!

بدون اينکه نگاش کنم جواب ميدم:

_ نمي دونم.به هر حال پاره ش کردم و ريختمش دور.

حرفمو که ميزنم ، نگاش مي کنم.تعجب نکرده.خودش مي دونه چقدر از بابا دلخور و رنجيده م.فقط ميگه:


romangram.com | @romangram_com