#پونه_(جلد_اول)_پارت_39
_ مامان!
سيمين بدون اينکه جواب دخترشو بده، منو برد سمت اتاق اون اما نگين جلومو نو گرفت:
_ من نمي خوام اتاقمو با کسي شريک بشم.
سيمين با اخم نگاش کرد:
_ برو کنار نگين !بچه بازي در نيار.
نگين اما با لجبازي گفت:
_ نمي خوام.
_ نگين!
سيمين با حرص گفت.اما دختر تکون نخورد.سيمين، عصباني شونه شو گرفت و گفت:
_ نگين کفر منو در نيار برو کنار بت ميگم.
و به شدت ا ونو کنار زد و دست منو کشيد توي اتاق:
romangram.com | @romangram_com