#پونه_(جلد_اول)_پارت_38


_ اين پونه ست.خواهر بزرگت.

به دختر نگاه کردم.يه شباهتايي با من داشت.چشماي قهوه ايي و ابروهاي کموني و گونه هاي برجسته ي خودمو داشت و بيني کوفته اي و چونه ي گردشو به مادرش رفته بود.يه تي شرت سفيد و يه شلوار چهار خونه ي آبي خونگي پوشيده بود .موهاي فر کوتاه و طلايي داشت و بيشتر به پسرا شباهت داشت تا دخترا، طوري که يه لحظه فکر کردم واقعا يه پسر بچه ست.همونطور که سيب توي دستشو گاز ميزد ، بدون اينکه چشم از من برداره پرسيد:

_ مهمونمون که مي گفتي اينه؟

سيمين جواب داد:

_ آره.

و منو برگردوند و همراه خودش به طبقه ي دوم برد.صداي قدماي تند نگينو پشت سرمون شنيدم اما توجهي نکردم:

_ مامان!قرارکه نيست با من هم اتاق بشه؟

سيمين جواب داد:

_ تا وقتي که اتاق خودشو آماده نکردم چرا.توي اتاق تو مي مونه.

نگين معترض گفت:


romangram.com | @romangram_com