#پونه_(جلد_اول)_پارت_36


_ سلام.خوش اومدي.

چه خوش آمد گرمي!تنم يخ کرد از بس لحنش سرد بود.اصلا بهش نميومد خواهر آرمين باشه.پسري به اين گرمي و مهربوني و خواهري اينقدر سرد و خشک!

کفشمو روي موزاييک کشيدم که خرت خرت صدا کرد.آرمين ساکمو تحويل خواهرش داد و گفت:

_ ساکشو بگير که من ديگه بايد برم.

سيمين ساک منو گرفت و رو به برادرش پرسيد:

_ کجا؟مگه ناهار نمي موني؟

_ نه...ممنون.ناهار مهمون يکي از دوستامم.

زن گفت:

_ خيله خب باشه.

_ خب ديگه پونه خانوم با اجازه.شما که کاري با من نداري؟


romangram.com | @romangram_com