#پونه_(جلد_اول)_پارت_35

همراهش به اون سمت رفتيم .آرمين با صداي تقريبا بلندي گفت:

_ صابخونه!ما اومديم.

همون موقع در باز شد و يه نفر گفت:

_ خوش اومدين.

صداي يه زن بود.يه زن که از مادرم قبراقتر و جوونتر به نظر ميرسيد.با موهاي رنگ کرده ي طلايي که با شال قرمز رنگ يه قسمتشونو پوشونده بود.

با ابروهاي هلالي شکل خيلي نازک، چشماي درشت به رنگ قهوه اي روشن ، صورت و چونه ي گرد و بيني کوفته اي، که البته بزرگ هم نبود و لباي قيطوني قرمز.هيکل پر و جذابي هم داشت که تونيک قرمز رنگشو قالب تنش نشون مي داد.آرمين سلام کرد و منو بهش نشون داد:

_ اينم از امانتيتون پونه خانوم.

نگاه زن روي صورت من چرخيد و سر تا پامو ور انداز کرد.آرمين بهم معرفيش کرد:

_ پونه خانوم .اين خواهر گرامي من سيمين خانومه.مادر نگين.زن باباي شما.

به ابروهاي بالا رفته زن نگاه کردم:

_ س...سلام...

romangram.com | @romangram_com