#پونه_(جلد_اول)_پارت_30


مامان در جواب خاله اعتراض ميکنه:

_ خواهر!تو رو خدا لوسش نکن.

و خاله با خنده جوابشو ميده:

_ بذار لوس بشه.چه اشکالي داره؟

با شنيدن اين حرفا و زير نگاههاي اعضاي خونواده م گر ميگيرم . لحظه به لحظه داغتر ميشم و ديگه حرفاي بقيه رو نميشنوم .زل ميزنم به رو به روم و متوجه ميشم کيان درست جلوي من نشسته .سرمو که ميارم بالا و چشمم که به نگاه مهربونش و لبخند کمرنگ روي لبش ميفته ، نفسم بند مياد.يعني واقعا قراره اون شوهرم بشه؟!کيان؟يعني مي تونم کنارش خوشبخت باشم و زن خوبي براش باشم؟مي تونم؟!

(3)

_ فقط يه بار...خواهش ميکنم...حالم خيلي بده...

صداي آرمين توي گوشم زنگ ميزنه . دور و برمو که نگاه ميکنم ، همه جا رو تاريک ميبينم و ميترسم.خدايا!اينجا ديگه کجاست؟!

_ پونه...پونه...حالم خيلي بده...بذار فقط يه بار...يه بار ديگه ببينمت.

خدايا!اين صدا از کجا داره مياد؟پس آرمين خودش کجاست؟چرا ...چرا صداش هست ولي خودش نيست؟!


romangram.com | @romangram_com