#پونه_(جلد_اول)_پارت_25
نفسمو که به زور بالا مياد به زحمت بيرون ميدم و جواب ميدم:
_ ب...بفرمايين تو خاله جون...
خاله مياد توي اتاق و درو ميبنده:
_ ميبينم که هول شدي!داشتي چيکار مي کردي شيطون؟
با ترس نگاش ميکنم و هيچي نميگم که مي خنده:
_ قربون اون رنگ پريده ت برم خاله!
بعد با دو تا انگشت لپمو ميکشه و مي پرسه:
_ مي تونم دو دقيقه باهات حرف بزنم؟
گنگ نگاش ميکنم که ميگه:
_ سکوت علامت رضاست.
و ميگه:
romangram.com | @romangram_com