#پونه_(جلد_اول)_پارت_22
_ آقا جمال!آقا جمال!چيکار مي کني؟بذار اين بچه بياد يه چايي بخوره.
منظورش از بچه ، پسر خاله م کيانه که هر وقت مياد خونه ي ما باباجون ازش مي خواد دفتر حساب کتاباي مغازه شو چک کنه.
خاله مي خنده و مامان لبخند ميزنه و مادرجون رو به من ميگه:
_ پونه جون دخترم!اين چاييا رو ببر بذار جلوي پسر خاله ت.گلوش خشک شد بچه م.
با يه چشم سيني چاييو ميبرم سمت اتاقي که باباجون و کيان توش نشستن و صداي خاله سوسنو پشت سرم ميشنوم:
_ماشالله ماشالله، دخترم روز به روز خانوم تر ميشه.ميگم پوران جون ديگه وقتش نشده که يه فکري به حال اين پسر ما و دخترت بکني؟
از حرفش دلم ميريزه .چون منظورشو خوب مي فهمم و همون موقع قدم به اتاق ميذارم و سيني چاييو ميذارم جلوي پسر خاله و باباجون که کيان سرشو بلند مي کنه و به روم لبخند ميزنه و رو به باباجون ميگه:
_ من نمي دونم باباجون! آخه شما که يکي مثل دختر خاله رو تو خونه داري! ديگه چرا هي از من مي خواي حساب کتاباي مغازه تو چک کنم؟!
از حرفش خنده م ميگيره و جوابشو همونطور که کنار باباجون ميشينم ميدم:
_ نه اينکه خيلي حساب کردنم خوبه!
romangram.com | @romangram_com