#پونه_(جلد_اول)_پارت_172


هنوز بايد بهش بي محلي بشه تا بفهمه چطور با بزرگترش رفتار کنه.هر چند شک دارم بفهمه.

صداي زنگ در خونه خبر از اومدن آرمين ميده و من مي دونم اون طبق معمول و بنا به يه عادت هميشگي اين موقع از روز مياد اينجا .

پس ميرم و منتظر توي سالن ميشينم و دستمو روي قلبم ميذارم.تند ميزنه و حس ميکنم بدجوري بي قرارم.

آب دهنمو قورت ميدم و چشمامو ميبيندم و باز مي کنم و صداي نگينو ميشنوم:

_ ناهار که هستي دايي؟

_ نه،بايد برم.

_ پس واسه چي اومدي؟!

جوابي از آرمين نميشنوم و ميبينم که داخل ميشه اما هيچ عکس العملي نشون نميدم.ولي اون منو که ميبينه مياد جلو و سلام ميکنه:

_ سلام.

جواب ميدم:


romangram.com | @romangram_com