#پونه_(جلد_اول)_پارت_17
يه لحظه نگاش کردم و بعدشم سرمو انداختم پايين. خيلي آروم و با خجالت گفتم:
_ ببخشيد!
برگشت و گفت:
_ هوم!
گفتم:
_ ميشه...ميشه يه تاکسي برام بگيرين؟
و بازم يه نيم نگاه ديگه بهش انداختم و ديدم با تعجب داره نگام مي کنه و ديدم يهو خنده ش گرفت.نرم و آروم خنديد و بعد پرسيد:
_ چرا؟!مگه ماشين من عيبي داره؟!
گفتم:
_ خب...خب...
اما ادامه ندادم.تا اون روز تو چنان موقعيتي گير نيفتاده بودم.
romangram.com | @romangram_com