#پونه_(جلد_اول)_پارت_154


حرفي نميزنه و براي چند دقيقه فقط قدم ميزنه.بالاخره وقتي مي ايسته با صدايي که ازش مشخصه هنوز عصبانيه ميگه:

_ بريد سوار شيد ،خودم ميرسونمتون.

به خودم جرات ميدم و ميگم:

_ ممنون.خودمون پياده ميريم.لازم نيست زحمت بکشين.

سرم هنوز پايينه.ولي ميبينم که مياد و رو به روم توي چند قدميم مي ايسته:

_ گفتم بريد سوار شيد.يالله.

داره با يه لحن خشن و خيلي عصباني حرف ميزنه اما من بازم مي خوام مخالفت کنم.ولي همين که سرمو ميارم بالا و صورت سرخ و اخماي درهمشو ميبينم دلم پر آشوب ميشه و ديگه حرفي نميزنم:

_ مگه کرين؟زودباشين ديگه.

صداش خفه ست ولي کاملا مشخصه که خيلي عصبانيه.

با اکراه به سمت ماشينش ميرم و نگين که به من چسبيده ،همراهم مياد.هر دومون سوار ميشيم و روي صندلي عقب ميشينيم.


romangram.com | @romangram_com