#پونه_(جلد_اول)_پارت_152


_ اوه،چه عصباني!حرص نخور خانوم خوشگله زشت ميشي!

نگين پاشو به زمين مي کوبه و عصباني ميگه:

_ برو پي کارت فرزاد تا زنگ نزدم به وحيد.

با اين حرف نگين به پسر جووني که پشت فرمون نشسته نگاه ميکنم که خيلي خونسرد جواب ميده:

_ خيله خب بابا نيا. انگار نوبرشو آورده!تو نيا،ولي شايد دوستت دلش بخواد همراه من بياد.جلوي اينو که نمي توني بگيري.

بعد به من رو ميکنه و مي پرسه:

_ شما افتخار ميدين خانوم؟

جوابشو نميدم و با تعجب نگاهمو ازش ميگيرم و از نگين مي پرسم:

_ تو اين پسره رو ميشناسي؟!

خواهرم دستمو ميگيره و جواب ميده:


romangram.com | @romangram_com