#پونه_(جلد_اول)_پارت_151
_ خانوم خوشگله!نگين خانوم!نمي خواي سوار شي؟
نگين؟اون گفت نگين؟!يعني...يعني...خواهرمو ميشناسه؟!آره خب، اسمشو که آورد!لبمو ميگزم و خيلي آهسته ميگم:
_ نگين!
اما اون جوابمو نميده و رو به راننده ي ماشين با توپ و تشر ميگه:
_ چيه؟چه مرگته؟!چرا داري دنبالمون مياي؟!
_ آخه مي خوام برسونمتون.
نگين تند و تيز جوابشو ميده:
_ بي خود.
_ خب مگه چه اتفاقي ميفته؟فکر کن منم وحيد يا پيمانم.چطور با اونا هر جا دلت خواست ميري ولي با من...
از حرفاش سر در نميارم و به نگين که با اخم و صورت در هم وايساده خيره ميشم:
_ ببين کاري نکن همين الان به همون وحيد و پيمان زنگ بزنم بگم بيان به حسابت برسنا.
romangram.com | @romangram_com