#پونه_(جلد_اول)_پارت_146
براي مدتي سکوت مي کنه و چند دقيقه ي بعد يهو با حالتي آشفته ميگه:
_ کاش...کاش هيچ وقت برات نامه نمي نوشتم...
با شنيدن اين حرفش بغض مي کنم و با صدايي که بي اختيار ميلرزه مي پرسم:
_ چرا اين کارو کردي؟
_ براي اينکه دوست داشتم.
حرفش آب سردي ميشه که انگار روي سرم ريخته باشن و تمام تنم به لرزه در مياد.داره از دوست داشتن ميگه!
_ و دوستت دارم.حتي اگه تو اينو قبول نداشته باشي و باهام بد باشي.چون عشق تو تسکين تموم درداي منه.و اين همون چيزيه که مي خواستم بهت بگم.
حرفاشو ميزنه و من مثل مجسمه، بي حرکت گوش مي کنم و انگار تشنه اي باشم که تازه بعد از مدتها به آب رسيده باشه، تموم کلماتشو با ولع ميشنوم.بدون اينکه متوجه باشم دارم چيکار مي کنم و به کجا ميرسم.
_ مي دونم تحمل شنيدن چنين حرفايي رو از من نداري ولي خواهش ميکنم ازم نخواه بهت فکر نکنم و عشقتو فراموش کنم.آخه اين تنها دلخوشي من توي زندگيمه.
ميشنوم و ميخوام بگم نبايد اينطور باشه و بهتره دلش به زن و بچه ش خوش باشه.ولي زبونم از شنيدن حرفاش بند اومده.
romangram.com | @romangram_com