#پونه_(جلد_اول)_پارت_140
_ حرف زيادي نزن ببرش تو.
به هر زحمتي هست، همراه نگين ميرم داخل و نمي دونم چطور ميشه که با احساس خنکي و خيسي آب يهو به خودم ميام و از جام مي پرم و دور و برمو نگاه ميکنم.متوجه ميشم نگين با يه ليوان آب جلوم زانوزده و نگران نگام مي کنه:
_ خواهري؟!حالت خوبه؟
سرمو که تکون ميدم يه کم آب به خوردم ميده و بعد ليوانو ميذاره روي ميز و مجبورم مي کنه به پشتي کاناپه تکيه بدم.همين کارو ميکنم و چشمامو ميبندم و صداي آرمينو ميشنوم:
_ اينو بده بهش بخوره، حالش جا بياد.
با شنيدن صداش تندي چشمامو باز مي کنم و نگاهم با نگاه پر از غمش تلاقي مي کنه که گر ميگيرم و بي اختيار ميگم:
_ سلام.
اما اون واسه چند دقيقه فقط نگام مي کنه و بعد آروم و گرفته مي پرسه:
_ حالت خوبه؟
سرمو ميندازم پايين و جواب ميدم:
romangram.com | @romangram_com