#پونه_(جلد_اول)_پارت_139
صداي ترسيده شو ميشنوم و قيافه ي نگرانشو ميبينم که جلو مياد و بازمو محکم ميگيره و تکونم ميده:
_ پونه!پونه!
هيچي نميگم و ميبينم که آرمين با قيافه ي نگران و با عجله مياد بيرون و منو که ميبينه مياد سمتم:
_ چي شده؟
نگين جواب ميده:
_ نمي دونم،يهو اينجوري شد.نه حرف ميزنه و نه تکون مي خوره.همينجوري خشکش زده.دو تا شونو ميبينم اما قدرت اينو که حرف بزنم ندارم.مي خوام بهشون بگم حالم خوبه و نگران نباشن ،ولي نميشه.چهره ي نگران آرمينو ميبينم و ميشنوم که صدام ميزنه:
_ پونه!
اما وقتي جوابي از من نميشنوه، رو به نگين مي کنه و ميگه:
_ حتما گرما زده شده.ببرش تو .
_ يه چيزي ميگيا دايي!گرما کجا بود؟!هوا که خنکه!
نگين اينو ميگه اما آرمين بهش تشر ميزنه:
romangram.com | @romangram_com