#پونه_(جلد_اول)_پارت_125

در حاليکه اين جمله ها رو به زبون ميارم از پله ها ميام پايين و منتظر نگين مي مونم و با خودم فکر ميکنم تا اين آماده بشه ساعت نه شده و هوا کاملا تاريک شده اما نه،مثل اينکه تهديد من اثر کرده که زودتر از هميشه پيداش ميشه و از بالاي پله ها با صداي بلندي ميگه:

_ من آماده م.

با تعجب به سر و وضعش نگاه ميکنم.يه شال سفيد که نيم دايره ها ي سياه داره سرش کرده با يه مانتوي تنگ صورتي که يه وجب بالاي زانوهاشه و يه ساپورت سياه.ولي اين چه معني ميده؟!يعني دختره با اين سر و وضع ميخواد بره بيرون؟!ولي اين امکان نداره.اين غير قابل تحمله.

_ نگين!اين ديگه چه سر و وضعيه؟!نکنه مي خواي اينجوري بياي بيرون؟!

آروم و با ناز از پله ها مياد پايين و جواب ميده:

_آره.

و ميپرسه:

_ مگه چيه؟!

با اعتراض ميگم:

_ نمي تونستي يه کم ساده تر لباس بپوشي؟!مثلا داريم ميريم بيرون.عروسي که نميريم!

جواب ميده:

romangram.com | @romangram_com