#پونه_(جلد_اول)_پارت_124
مي دونم سمجه و تا موافقت منو جلب نکنه دست بردار نيست و مي دونم هر قدر هم بهش نه بگم ،بالاخره حرف خودشو هر طور شده، به کرسي مي نشونه.همين ميشه که در حاليکه خودمو بي ميل نشون ميدم ميگم:
_ خيله خب ،باشه.ولي مامانت غرغر کرد و حرفي زد پاي خودتا!
ذوق زده دستمو ول مي کنه و جواب ميده:
_ باشه.هر طور تو بگي.
و ميدوه سمت در:
_ پس من ميرم آماده بشم.
سرمو با لبخند تکون ميدم و کمدو باز ميکنم.داخلشو نگاهي ميندازم.مانتومو بر ميدارم و مشغول عوض کردن لباسام ميشم.خيلي زود آماده ميشم و ميام توي راهرو.جلوي اتاق نگين که ميرسم ،تقه اي به در ميزنم:
_ نگين!حاضر نشدي؟
_ تو برو پايين.منم الان ميام.
_ هوف،از دست تو ،باشه.ميرم پايين.ولي زود بياي ها.وگرنه از بيرون رفتن و خونه ي دايي خبري نيست.
romangram.com | @romangram_com