#پونه_(جلد_اول)_پارت_115

اينارو تند تند و با شرمندگي ميگم و توي دلم خودمو به خاطر اين بي فکري سرزنش ميکنم و باز صداي کيانو از اون ور خط ميشنوم:

_ قربون حواس جمع!

خجالت زده ميگم:

_ ببخشيد ديگه.

_ حالا چرا اينقدر دير ناهار خوردي؟مي دوني ساعت چنده؟

مي خوام جوابشو بدم که صداي تقه ي در اتاق مياد و در باز ميشه و آرمين تو چهارچوب پيدا ميشه:

_ ميشه بيام تو؟

جوابشو نميدم و صداي کيانو ميشنوم:

_ الو!کجا رفتي؟

از ديدن آرمين توي اتاقم ، بازم آرامشي رو که داشت بر ميگشت از دست ميدم.دستم ميلرزه و قلبم شروع مي کنه به بالا و پريدن توي سينه م اما يه لحظه نمي دونم چي ميشه و نمي فهمم چطور ميشه که جواب ميدم:

_ جانم کيان جان!

romangram.com | @romangram_com