#پونه_(جلد_اول)_پارت_105

و دنبالش به آشپزخونه ميرم.براي خودش توي يه ليوان آب ميريزه و بر مي گرده به طرفم:

_ تازه رسيدي؟

جواب ميدم:

_ نه يکي دو ساعتي ميشه.

ليوان آبو مزه مزه مي کنه و بعد اونو روي ميز ميذاره:

_ ناهار خوردي؟

روي يه صندلي ميشينم و جواب ميدم:

_ نه هنوز.

ميره سمت يخچال و ميگه:

_ پس نگين ناهار سفارش نداده درسته؟دختره ي بي فکر، صد بار بهش گفتم سر وقت زنگ بزنه و قبل از اينکه بيام ناهارو سفارش بده.از عهده ي اين يه کار ساده هم بر نمياد.

با شنيدن اين حرفا ، تازه يادم ميفته که نگين با آرمين براي ناهار بيرون رفته و رو به سيمين ميگم:

romangram.com | @romangram_com