#پل_های_شکسته_پارت_78


لبهامو به نشونه ی ندونستن جمع کردم و اون ادامه داد:

-راستش توی این مدت در مورد فرامرز تحقیقاتی کردیم. اون هیچ نکته ی منفی نداره که بتونیم به عنوان اهرم ازش استفاده کنیم!

ابروهامو بالا بردم:

-تحقیق کردین؟

با لبخندی گفت:

-همون شبی که با من تماس گرفتی و از نگرونی ها و برگشتن همسر سابقت گفتی. بنا به درخواست داییت و شوهر خدابیامرزت من اینکارو انجام دادم. البته نه به تنهایی! از دوستانم کمک گرفتم.

لبخند قدردانی زدم و گفتم:

-واقعا ممنونم.

بعد انگار تازه جمله ی اصلی رو درک کرده باشم گفتم:

-پس تنها امیدی که می شد امین رو نگه داشت …

حرفم رو نیمه رها کردم و اون سری به نشونه ی تاسف تکون داد. صدای دایی نمی اومد، به سمتش چرخیدم، با عشق زل زده بود به الناز و با دیدن نگاه متعجب من با لبخندی نگاهش رو گرفت و از روی مبل بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. با صدای آروم تری رو به الناز گفتم:

-خیلی عذر میخوام عزیز … من نمی دونم رو چه حسابی خیلی مسن تر تصور می کردمت … جسارت نشه! شما چند سالتونه؟

لبخند زیبایی زد که دندون های سفید و یک دستش رو به نمایش گذاشت و گفت:

-بهار که بیاد بیست و پنج سالم کامل میشه.

دلم می خواست خودم رو حلق آویز کنم. ابروهامو بالا فرستادم و به پشتی مبل تکیه دادم. انگار خودش متوجه بهت من شد که ریز خندید و گفت:

-لابد داری با خودت فکر می کنی من و داییت چطور با هم آشنا شدیم!

با لبخندی شبیه سکته کرده ها گفتم:

-بیشتر دارم به این فکر می کنم که چطور داییم وکیل به این جوونی…

و باز حرفم رو نصفه ول کردم. با لبخند محجوبی گفت:

-من هنوز وکیل نشدم! در واقع من پارسال کارشناسیمو تموم کردم و آزمون وکالت پارسال رو هم چون نخونده بودم قبول نشدم، اگر خدا بخواد امسال دارم همه تلاشمو می کنم.

باید یه دیوار پیدا می کردم تا سرم رو با تموم قدرت بهش بکوبم. دسته مبل رو فشار دادم تا هیجان و شوکم رو مخفی کنم. دایی به هال برگشت و سینی چای رو روی میز گذاشت. به خاطر این که بلند نشده بودم و این کار افتاده بود گردن دایی عذرخواهی کردم و دایی گفت که شما مهمون منید، من هم از خدا خواسته از جام تکون نخوردم و البته دیگه فضولی هم نکردم و همه سوالامو گذاشتم که بعد از رفتن الناز از دایی بپرسم. لیوان چایم رو برداشتم و چون داغ بود شروع کردم به مزه مزه کردنش، دایی هم در حالی که لیوانی بر میداشت خطاب به من گفت:

-امروز با فربد صحبت کردم.

لیوان رو از لبم فاصله دادم و گفتم:

-کجا دیدینش؟!

-رفته بودیم بازدید از مدرسه. حرف خونه رو پیش کشید.


romangram.com | @romangram_com