#پل_های_شکسته_پارت_72


لبش رو به دندون گرفت تا به اعصابش مسلط بشه و بعد گفت:

-جواب من رو بده.

یه ابرومو بالا دادم و چیزی نگفتم. چون باز حواسم به ابروش رفت و پیش خودم فکر کردم با اینکه زیر ابروشو خط انداخته و تمیز کرده، خیلی پر پشت تر از ابروهای منه که چند وقته دست بهشون نزدم و کامل در اومدن! قدمی به جلو برداشت و سینه به سینه ام ایستاد. البته درستش اینه که بگم سینه به صورتم ایستاد و مجبور شدم سرم رو بالا بگیرم و با اخم عمیقی بگم:

-سوالت اونقدر بی اساس هست که جوابی نداشته باشه.

خواستم قدمی به عقب بردارم و فاصله رو زیاد کنم که یک دستش رو پشت من به در زد و من رو بین هیکل و دستش گیر انداخت. ناخودآگاه دست هام از هم باز شد و از حالت تهاجمیم بیرون اومدم و با صدای آرومی گفتم:

-دستتو بردار.

صورتش رو نزدیک کرد و گفت:

-یه زمانی عاشق این بودی که بعد از موش و گربه بازیامون اینجوری گیرت بندازم!

توی هوای گرم اواخر تیرماه لرز به بدنم نشست، با حرص گفتم:

-گفتم دستتو بردار.

و نگاهم کشیده شد به سمت دفتر، اگر کسی بیرون می اومد و این وضعو می دید؟! صداشو کنار گوشم حس کردم:

-یادت رفته با همه ی چموشیت رام من بودی؟!

دستم رو بالا آوردم و روی ساعدش قرار دادم و با زوری که نداشتم سعی کردم پسش بزنم، اما هیچ کاری نتونستم از پیش ببرم و صدای تک خنده ی غمگینش رو شنیدم و زمزمه ی آرومی که کنار گوشم کرد:

-بعد از تو هیچکس مثل تو منو به آرامش نرسوند.

با حرص به سمتش برگشتم تا حداقل تف توی صورتش بندازم که با دیدن فربد که با عصبانیت نزدیکمون می شد جلوی خودمو گرفتم. فرامرز متوجه شد و سریع عقب کشید. فربد که به ما رسیده بود با نگاهی به صورت من که یقینا رنگش پریده بود رو به فرامرز گفت:

-دیوونه شدی؟!

فرامرز که رنگ صورتش تقریبا سرخ شده بود با نفس عمیقی بدون توجه به فربد رو به من گفت:

-تا آخر همین هفته می خوام ملاقاتی با امین داشته باشم.

انگشت اشاره اش رو به نشونه ی تاکید روی حرفش بالا آورد و گفت:

-به تلفنام جواب بده.

من همونطور وارفته و البته عصبی نگاهش می کردم. اخمش شدیدتر شد و گفت:

-اگر جواب ندی باز میام سراغت.

اخم کردم و با صدایی که از شدت ناراحتی و خشم می لرزید گفتم:

-جواب میدم.

و سریع ازشون جدا شدم و به سمت دستشویی رفتم. بغض به گلوم چنگ انداخته بود. ضعیف بودم … اونقدر ضعیف که زورم نرسید پسش بزنم … اونقدر ضعیف که حتی نتونستم بزنم توی گوشش … اونقدر ضعیف که صدام بلرزه و بغض کنم … اونقدر ضعیف … که از شنیدن تجربه هاش به هم بریزم.


romangram.com | @romangram_com