#پل_های_شکسته_پارت_33
با تعجب به سمتش رفتم و پرسیدم:
-نیلوفرو می گی فروزان؟ که چند ماه پیش نامزد کرد؟
به آرامی پلک زد و قطره اشکی روی گونه اش چکید و زمزمه کرد:
-حالا به اون روزها کم فکر می کنم. می خوام از حالم ل*ذ*ت ببرم، هر چند که هنوز هم گاهی مشکلات ریز و درشت پیش میان!
لبخندی از ته دل روی لبم نشست:
-خدارو شکر، امیدوارم همیشه خوشحال باشی.
اون هم لبخند زد:
-من هم همین آرزو رو برات دارم.
ضربه ای به در زده شد و مراقب ها وارد دفتر شدن و من هم به پشت میزم برگشتم. هر چند مکالمه ی کوتاهم با فروزان کمی دلم رو روشن کرده بود اما نمی تونست اون دلنگرانی بی سابقه رو از من دور کنه. بعد از رفتن مراقب ها طبق عادت هر روز، من و فروزان و دفتردار مشغول کارهای هر روزمون شدیم. فقط یک هفته به پایان امتحانات مونده بود. تلفن مدرسه زنگ خورد و فروزان جواب داد و بعد از مکالمه اش با قیافه ی در هم گفت:
-نوبت رسید به مدرسه ی ما.
من و نصیریان همزمان با هم گفتیم:
-چی؟
لباشو کج و کوله کرد و گفت:
-بازسازی مدارس!
و شروع کرد به غر زدن، اون هم با لحنی غیر از لحن خودش:
-بافت مدرسه ها قدیمی شده و امنیت خودشون رو در مقابل بلایای طبیعی چون سیل و زلزله از دست دادن، طبق قانون جدید بودجه ای به این قسمت تخصیص داده شده که مدارس ایمن بشن و …
من و نصیریان ریز ریز می خندیدیم و کارمون رو هم انجام می دادیم. با لبخند یه ابرومو بالا دادم و گفتم:
-حالا نه که مدارسی که بازسازی شدن کاملا ایمنی هستن!
نصیریان در حالی که پاکت رو چسب کاری می کرد گفت:
-بلوتوث دبیرستان دخترانه ی عصمت به دست ما هم رسید. سر بارون آذر ماه.
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:
-آره، من هم تو گوشی داییم دیدم.
و با خنده اضافه کردم:
-انگار یکی شلنگ آب گرفته بود از بیرون به طرف کلاس آبپاشی می کرد! کف کلاس نزدیک بیست سانت آب وایستاده بود!
نصیریان خندید. اما فروزان توی فکر بود، روی صندلی نشست و گفت:
-مهندس ناظر قبلی اختلاس کرده بوده. برداشتنش، گویا قرار بر این شده که از مهندسین آشنا و قابل اعتماد استفاده کنند که این اتفاق نیفته!
romangram.com | @romangram_com