#پل_های_شکسته_پارت_31

-سهراب خودتی؟

-….

با بغض گفتم:

-یه چیزی بگو.

در اتاق به ضرب باز شد و سحر با صورت بهت زده وارد اتاق شد:

-با سهراب حرف می زنی؟

سرمو چند بار تکون دادم و دوباره گفتم:

-سهراب؟

-جونم؟

قبل از اینکه نفس آسوده امو بیرون بدم به خاطر ضعف مشهود صداش بغضم شکست و زدم زیر گریه، به خاطر بال بال کردن سحر گذاشتم روی بلندگو و با گریه گفتم:

-بی معرفت این رسمشه؟ بی خبر کجا گذاشتی رفتی؟ یک ماهه آروم و قرار نداریم. چرا بیمارستان نرفتی؟ چرا نگفتی که دیگه پیش دکترت نمی ری، خب می رفتیم سراغ یه دکتر دیگه! اینطوری نمی خواستی بذاری آب تو دلمون تکون بخوره؟ دقیقا زمانی که بیشتر از هر وقت دیگه ای بهت احتیاج دارم!

سحر هم همزمان با من گلایه می کرد که من هیچکدوم از حرفاشو متوجه نمی شدم و یه نفس حرف می زدم. یه لحظه دوتایی به خودمون اومدیم و متوجه شدیم که اجازه ندادیم سهراب کلمه ای حرف بزنه. سحر زودتر خودشو جمع کرد:

-داداش؟ هستی؟

با چند ثانیه مکث صدای لرزونش پخش شد:

-آره قربونت بره داداش بی معرفتت. سحر ببخش … خیلی اذیتتون کردم.

سحر هم که دوباره گریه رو شروع کرده بود گفت:

-به خاطر همه چیز بگذرم به خاطر این یه ماه بی خبری نمی گذرم. بابا بی انصاف این زن از بین رفت! مامانو ندیدی، شده پوست و استخون. کجای مردونگی و غیرتت این مسائلو خاک کردی؟

چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد صدای بی حال سهراب پخش شد:

-مژده؟

صورتمو به موبایل نزدیک کردم:

-جانم؟

-دوستت دارم .. (به هق هق افتاد) بیشتر از اونچه که بتونی تصور کنی می خوامت … حلالم کن مژده … من این مرگ تدریجی رو دووم نمیارم. به مامانم بگین حلالم کنه … به امین بگو منو ببخشه.

بهت زده اسمشو صدا می زدم و بی توجه به جیغ سحر و ضجه های من، تماس قطع شد. نمی تونستم به مغزم فشار بیارم و معنی جمله هاشو هضم کنم. شماره اش رو گرفتم … دوباره و سه باره و چندباره و هر بار مشترک مورد نظر خاموش بود … گوشی رو روی زمین انداختم و بهت زده به صورت سحر نگاه کردم که روی زمین افتاده بود و در واقع از حال رفته بود و بعد نگاهم کشیده شد به سینا و امین که توی چهارچوب در اتاق خواب ایستاده بودن و به ما دو تا نگاه می کردن.

***

فصل یازدهم:

گریه ی دانش آموز روی اعصابم بود، از پشت میزم در اومدم و دستم رو به سمت فروزان دراز کردم، فروزان با دو دلی برگه رو به دستم داد. ماژیک قرمز رو از روی میز برداشتم و بی توجه به گریه ی دانش آموز روش ضربدر زدم و با جدیت گفتم:

romangram.com | @romangram_com